loading...

ip

بازدید : 228
شنبه 5 تير 1400 زمان : 14:12

من در کودکی به مهد کودک رشت می رفتم و خاطراتی که از قصه ها دارم بیشتر به قصه کدو قلقله زن برمی گردد. به مین منظور می خواهم قسمتی از این داستان را برای شما بنویسم اما برای شنیدن قصه های دیگر و ادامه این داستان صوتی می توانید به سایت جذاب وولک که مخصوص کودکان است مراجعه فرمایید .

یکی بود، یکی نبود. پیرزنی سه تا دختر داشت که هر سه را شوهر داده بود و خودش مانده بود تک و تنها. روزی از روزها از تنهایی حوصله اش سر رفت. با خودش گف «از وقتی دختر کوچکترم را فرستاده ام خانه بخت, خانه ام خیلی سوت و کور شده, خوب است بروم سری بزنم به او و آب و هوایی عوض کنم. پیرزن پاشد چادرچاقچور کرد؛ عصا دست گرفت و راه افتاد طرف خانه دختر تازه عروسش که بیرون شهر, بالای تپه ای قرار داشت. چشمتان روز بد نبیند! پیرزن مهربان قصه کدو قلقله زن از دروازه شهر که پا گذاشت بیرون گرگ گرسنه ای جلوش سبز شد. پیرزن تا چشمش افتاد به گرگ, دستپاچه شد و سلام بلند بالایی کرد.... گرگ گفت «ای پیرزن! کجا می روی؟» پیرزن گفت «می روم خانه دخترم. چلو بخورم؛ پلو بخورم؛ مرغ و فسنجان بخورم؛ خورش متنجان بخورم؛ چاق بشوم؛ چله بشوم.» گرگ گفت «بی خود به خودت زحمت نده. چون من همین حالا یک لقمه ات می کنم.» پیرزن گفت «یک لقمه پوست و استخوان که سیرت نمی کند؛ بگذار برم خانه دخترم؛ چند روزی خوب بخورم و بخوابم, تنم گوشت تر و تازه بیارد و حسابی چاق و چله بشوم, آن وقت من را بخور.» گرگ گفت «بسیار خوب! اما یادت باشد من از اینجا جم نمی خورم تا تو برگردی.» پیرزن گفت «خیالت تخت باشد. زود برمی گردم.» و راه افتاد.

برای شنیدن ادامه قصه شب صوتی و همچنین شنیدن قصه های دیگر به سایت وولک مراجه فرمایید .

من در کودکی به مهد کودک رشت می رفتم و خاطراتی که از قصه ها دارم بیشتر به قصه کدو قلقله زن برمی گردد. به مین منظور می خواهم قسمتی از این داستان را برای شما بنویسم اما برای شنیدن قصه های دیگر و ادامه این داستان صوتی می توانید به سایت جذاب وولک که مخصوص کودکان است مراجعه فرمایید .

یکی بود، یکی نبود. پیرزنی سه تا دختر داشت که هر سه را شوهر داده بود و خودش مانده بود تک و تنها. روزی از روزها از تنهایی حوصله اش سر رفت. با خودش گف «از وقتی دختر کوچکترم را فرستاده ام خانه بخت, خانه ام خیلی سوت و کور شده, خوب است بروم سری بزنم به او و آب و هوایی عوض کنم. پیرزن پاشد چادرچاقچور کرد؛ عصا دست گرفت و راه افتاد طرف خانه دختر تازه عروسش که بیرون شهر, بالای تپه ای قرار داشت. چشمتان روز بد نبیند! پیرزن مهربان قصه کدو قلقله زن از دروازه شهر که پا گذاشت بیرون گرگ گرسنه ای جلوش سبز شد. پیرزن تا چشمش افتاد به گرگ, دستپاچه شد و سلام بلند بالایی کرد.... گرگ گفت «ای پیرزن! کجا می روی؟» پیرزن گفت «می روم خانه دخترم. چلو بخورم؛ پلو بخورم؛ مرغ و فسنجان بخورم؛ خورش متنجان بخورم؛ چاق بشوم؛ چله بشوم.» گرگ گفت «بی خود به خودت زحمت نده. چون من همین حالا یک لقمه ات می کنم.» پیرزن گفت «یک لقمه پوست و استخوان که سیرت نمی کند؛ بگذار برم خانه دخترم؛ چند روزی خوب بخورم و بخوابم, تنم گوشت تر و تازه بیارد و حسابی چاق و چله بشوم, آن وقت من را بخور.» گرگ گفت «بسیار خوب! اما یادت باشد من از اینجا جم نمی خورم تا تو برگردی.» پیرزن گفت «خیالت تخت باشد. زود برمی گردم.» و راه افتاد.

برای شنیدن ادامه قصه شب صوتی و همچنین شنیدن قصه های دیگر به سایت وولک مراجه فرمایید .

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

درباره ما
موضوعات
لینک دوستان
آمار سایت
  • کل مطالب : 1794
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • بازدید امروز : 5
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 233
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 5365
  • بازدید سال : 27124
  • بازدید کلی : 163718
  • <
    پیوندهای روزانه
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی